امروز داشتم باهاش حرف میزدم
حرف مرگ شد
حرف این که چقدر بهمون نزدیکه
چقدر برای ما گناهکارا وحشتناکه
چقدر فکر میکنیم که ازمون دور شده
ولی هر جا میرسی میبینی زده جوون ناکام
عکسها رو که میدیدم تمام تنم مور مور میشد
فکر اینکه یه روزی منو هم همین طوری بپیچونن توی کفن
اگه دوسم داشته باشن،آبرویی داشته باشم
دور تا دورم رو گل بزنن
مامانم گریه کنه
بابام خودش رو به زور آرووم کنه
دوستام آرووم آرووم اشک بریزن
...
اما آخر آخرش بذارنت توی یه قبر تنگ
اونم کسی که حتی از رفتن و دیدن قبرهای خالی میترسه
مطمئنم اون موقع هم هنوز خوابم
به خودت میای
میبینی توی تاریکی غرقی
نه تاریکی قبر ظاهری!
نه!
تاریکی گناهای خودت!
تاریکی توهین هایی که به بقیه کردیم
غیبت هایی که کردیم ...
حتی اگه دور تا دور قبرمون هم بتون آرمه بریزیم باز هم نکیر و منکر میان و ازت میپرسن
خدات کیه
قبله ات کجاست
چیه کتابت
اسم پیغمبرت رو بگو
عمرت رو چی کار کردی
جوونیت رو پای چی خرج کردی
چی خوندی
چی دیدی
...
خدایا یعنی قرار نیست یه روزی از این همه ندامت در بیایم!به خودت قسم خسته شدیم
هی گناه
هی توبه
دیگه توبه هامون هم مسخره شده
من که شب قدر اصلاً رووم نشد
بهت بگم منو ببخشی
باز هم تو مولایی و من یه بنده ی گناهکارت
غیر از تو کسی رو ندارم که گناهم رو ببخشه
وگرنه دیگه پیش تو نمیومدم
هر جا میرم باز به تو میرسم
آخه کی از تو مهربونتر
گناه که میکنم
فقط این توی ذهنمه که تو منو میبخشی
منو ببخش خــــــــــــــــــــــــــــــــدای خوب من/ما
...
دلم امام رضا می خواهد ...
امام رضا قربونتم اهوی سرگردونتم...
دلم می خواهد رو به روی گنبد زردت بشینم
داد بزنم ناله کنم همه اش رضا رضا کنم
تو غریبی و منم غریبم اما چی میشه
دل این غریبه رو با خودت آشنا کنی
آقا جون دوستت دارم آقا جون دوستت دارم
دلم رو به پنجره ات گره زدم دارم میرم
دوست دارم تا برمیگردم گره ها رو باز کنی
دلم می خواهد رو به روی گنبد زردت بشینم
داد بزنم ناله کنم همه اش رضا رضا کنم
....
عجب بغضی این گلو رو فشار میده امروز ... هنوز بغض دیشبه ...نمیدونم چرا راحت نمیشه ...همه اش بغض کوچه ی بنی هاشمه ... همونجایی که الان سنگفرش مرمر کردنش ...دیگه خبری از کوچه ی بنی هاشم نیست اما تو میبینی مادر رو .... تو هنوز گیر کردی توی بین الحرمین مدینه ...
پ.ن. زیاد رو به راه نیستم!ببخشید ... نمیدونم اصلاًچی مینویسم
حرف مرگ شد
حرف این که چقدر بهمون نزدیکه
چقدر برای ما گناهکارا وحشتناکه
چقدر فکر میکنیم که ازمون دور شده
ولی هر جا میرسی میبینی زده جوون ناکام
عکسها رو که میدیدم تمام تنم مور مور میشد
فکر اینکه یه روزی منو هم همین طوری بپیچونن توی کفن
اگه دوسم داشته باشن،آبرویی داشته باشم
دور تا دورم رو گل بزنن
مامانم گریه کنه
بابام خودش رو به زور آرووم کنه
دوستام آرووم آرووم اشک بریزن
...
اما آخر آخرش بذارنت توی یه قبر تنگ
اونم کسی که حتی از رفتن و دیدن قبرهای خالی میترسه
مطمئنم اون موقع هم هنوز خوابم
به خودت میای
میبینی توی تاریکی غرقی
نه تاریکی قبر ظاهری!
نه!
تاریکی گناهای خودت!
تاریکی توهین هایی که به بقیه کردیم
غیبت هایی که کردیم ...
حتی اگه دور تا دور قبرمون هم بتون آرمه بریزیم باز هم نکیر و منکر میان و ازت میپرسن
خدات کیه
قبله ات کجاست
چیه کتابت
اسم پیغمبرت رو بگو
عمرت رو چی کار کردی
جوونیت رو پای چی خرج کردی
چی خوندی
چی دیدی
...
خدایا یعنی قرار نیست یه روزی از این همه ندامت در بیایم!به خودت قسم خسته شدیم
هی گناه
هی توبه
دیگه توبه هامون هم مسخره شده
من که شب قدر اصلاً رووم نشد
بهت بگم منو ببخشی
باز هم تو مولایی و من یه بنده ی گناهکارت
غیر از تو کسی رو ندارم که گناهم رو ببخشه
وگرنه دیگه پیش تو نمیومدم
هر جا میرم باز به تو میرسم
آخه کی از تو مهربونتر
گناه که میکنم
فقط این توی ذهنمه که تو منو میبخشی
منو ببخش خــــــــــــــــــــــــــــــــدای خوب من/ما
...
دلم امام رضا می خواهد ...
امام رضا قربونتم اهوی سرگردونتم...
دلم می خواهد رو به روی گنبد زردت بشینم
داد بزنم ناله کنم همه اش رضا رضا کنم
تو غریبی و منم غریبم اما چی میشه
دل این غریبه رو با خودت آشنا کنی
آقا جون دوستت دارم آقا جون دوستت دارم
دلم رو به پنجره ات گره زدم دارم میرم
دوست دارم تا برمیگردم گره ها رو باز کنی
دلم می خواهد رو به روی گنبد زردت بشینم
داد بزنم ناله کنم همه اش رضا رضا کنم
....
عجب بغضی این گلو رو فشار میده امروز ... هنوز بغض دیشبه ...نمیدونم چرا راحت نمیشه ...همه اش بغض کوچه ی بنی هاشمه ... همونجایی که الان سنگفرش مرمر کردنش ...دیگه خبری از کوچه ی بنی هاشم نیست اما تو میبینی مادر رو .... تو هنوز گیر کردی توی بین الحرمین مدینه ...
پ.ن. زیاد رو به راه نیستم!ببخشید ... نمیدونم اصلاًچی مینویسم
نویسنده » م.رهــــــــــــا » ساعت 5:0 عصر روز دوشنبه 86 مهر 16